عشق ابدی

قایقی خواهم ساخت...دور خواهم شد از این خاک غریب...تا که تنهایی ات از دیدن ان جا بخورد....

گرفته دلم ، کجایی که آرامم کنی ، کجایی که این غم یخ زده را در دلم آب کنی

گرفته دلم ، کجایی که به درد دلهایم گوش کنی ، کجایی که مرا با بوسه هایت گرم کنی...

نیستی و من در حسرت این لحظه ها نشسته ام ، نیستی و من بیشتر از همیشه خسته ام

 در لا به لای برگهای زندگی ، نیست برگی که از تو ننوشته باشم ، 

   نیست روزی که از تو نگفته باشم

 امروز آمد و از تو گفتم ،نبودی و اشک از چشمانم ریخت و در همان گوشه نشستم ،

  دلم خالی نشد و گرفته دلم ، کجایی که دلم به سراغت بیاید گلم؟

نیستی و حتی سراغی از دلم نمیگیری ، یک روز نباشم که تو مثل من نمیمیری....

 نمیبینی چشمهایم را ، نمیمانی تا دلم را ، به نقطه خوشبختی برسانی ،

مرا به جایی آرام بکشانی تا خیالم راحت باشد از اینکه همیشه تو را خواهم داشت

نمیخواهی دلم را ، نمیدانی راز درونم را ، نمیگذاری تا مثل گذشته دلم تنها به تو خوش باشد ،


 


 

یادته یه روز بهت گفتم دوست دارم ،میمونم تا ابد من باهات

یادمه گرفتی دستامو آروم تو گوشم گفتی منم میمونم همیشه به پات

 

 
چقدر دستاتو کم دارم

 

 

نوشته شده در پنج شنبه 26 بهمن 1391برچسب:,ساعت 10:16 توسط narvan| |

 

بیزارم از این عشق های کاغذی

 و دوستی های کاغذی تر

از این دنیای کاغذی ها

از این آدمهای کاغذی

و از این انسانیت که کاغذش در انبوه دیگر کاغذها مچاله شده.


بر عشقهای کاغذی

 با هر قلمی میتوان نوشت

و با هر دستی هم میتوان آن را خط زد

و هر کس هم میتواند آن را بخواند

 و ببیند 

و مچاله اش هم کند.

چرا که عشق های کاغذی بوی خیانت میدهند

چرا که آدمهای کاغذی خائنن.

چرا که دنیای ما دنیای کاغذی هاست.


من اما دلم عشقی دیگر میخواهد

عشقی از جنس شقایق ها

به معصومیت برگ گل سرخ

به پاکی آفتابگردان ها

و به وسعت عشق های کاغذی.


بیزارم از این عشق های کاغذی خلاصه شده در چند ورق

که میدانم روزی تمام خواهند شد

و عشق برای ادامه آن کاغذ کم می آورد

و روزگاری هم کاغذها از فرط فرتوتیت به فراموشی ابدی سپرده خواهند شد

همان روزگاری که عشق من هنوز جاویدان است....

نوشته شده در پنج شنبه 26 بهمن 1391برچسب:,ساعت 10:8 توسط narvan| |

 

متن زیبا و عاشقانه, عاشقانه

متن های زیبا و عاشقانه

براي عشق تمنا كن ولي خار نشو. براي عشق قبول كن ولي غرورتت را از دست نده . براي عشق گريه كن ولي به كسي نگو. براي عشق مثل شمع بسوز ولي نگذار پروانه ببينه. براي عشق پيمان ببند ولي پيمان نشكن . براي عشق جون خودتو بده ولي جون كسي رو نگير . براي عشق وصال كن ولي فرار نكن . براي عشق زندگي كن ولي عاشقونه زندگي كن . براي عشق بمير ولي كسي رو نكش . براي عشق خودت باش ولي خوب باش

نوشته شده در پنج شنبه 26 بهمن 1391برچسب:,ساعت 10:8 توسط narvan| |

 

ببین تمام من شدی
اوج صدای من شدی
بت منی‌، شکستمت
وقتی‌ خدای من شدی
ببین به یک نگاه تو

 
تمام من خراب شد
چه کردی با سراب من
که قطره قطره آب شد
به ماه بوسه میزنم
به کوه تکیه می‌کنم
به من نگاه کن ببین
به عشق تو چه می‌کنم؟
نوشته شده در سه شنبه 24 بهمن 1391برچسب:,ساعت 19:12 توسط narvan| |

 

ندیده ام تو را ولی دوستت دارم
اگرچه تو را ندیده ام ، اگرچه حتی صدایی از تو را نشنیده ام و اگرچه نمی دانم که تو چه هستی و چه احساسی نسبت به من داری ولی با صراحت میگویم که تو را با تمام وجودم احساس کرده ام عزیزم.
قلبی پاک و پر از محبت داری و یک دنیا صفا و صمیمیت.
یک دنیا عشق در درون خانه قلبت نهفته است.
کاش آن را بروز میدادی و کاش راز درون قلبت را برایم فاش میکردی و مرا از حال و هوای غریبم رها می کردی.
کاش همدردی بودی که تو را میدیدم ، همدلی بودی که صدای مهربانت را میشنیدم و عشقی بودی که بیشتر از همه لحظه ها باورت میکردم.
ولی نمیدانم چگونه با قلبت بسازم؟
می ترسم از عاشق شدن آن هم با قلب کسی که نه او را دیده ای و نه با او همنشین شده ای ، ولی با این وجود تو را درک میکنم و تنها با محبت قلب تو زندگی میکنم. مرا درک کن ای غریبه بی نام و نشان ، و کاری کن دیگر برایم غریبه نباشی ، کاری کن برایم همان عشق قصه ها باشی .
به انتظار طلوع خورشید دلت در آسمان تاریک دلم عزیزم…….

نوشته شده در دو شنبه 23 بهمن 1391برچسب:,ساعت 3:13 توسط narvan| |

 

یک شب دلگیر، یک سکوت سرد ، تنها ، بی کس ، بی نفس!
باد سرد زمستان بر گونه خسته و خیس من می وزید ….
دلتنگ بودم ، به گذشته هایم می اندیشیدم و اشک میریختم….
اشکهایی که از سرما بر گونه من یخ میزد …..
قدم میزدم و به آینده فکر میکردم…. دلم تنگ بود و آرزوهایم سرد!
هم صدای من سکوت بود و همدمم تنهایی !
دیگر نای قدم زدن را نداشتم ، پاهایم خسته بود و یخ بسته!
من همان غریبه ای بودم در یک غربت سرد و یخبندان ، آرزوی یک همنشین داشتم ، یک همدل ، اما نه همدلی بود و نه همنشینی !
اما نه ! … یک همدل را یافتم ! همدلی که با او درد دلهایم را سر دادم !…
آری همدل من خدا بود ، دلم خالی شد ، دیگر هیچ درد دلی در دلم نبود…
بغض گلویم شکست و درد دلهایم را با خدای خویش در آن شب سرد و پر از تنهایی سر دادم ….
سکوت با صدای هق هق گریه هایم شکسته شد ، گونه سرد م با قطره های اشکهایم گرم شد و دیگر احساس تنهایی از من دور شد….

نوشته شده در دو شنبه 23 بهمن 1391برچسب:,ساعت 2:6 توسط narvan| |

 

دیداری دوباره با اشکهای آسمان
خیلی وقت بود اشک آسمان را ندیده بودم . دلم باز هم برای گریه آسمان تنگ شده بود . آسمان که گریه میکرد من هم شروع به گریه کردن می کردم . وقتی آسمان گریه می کند هوا دلگیر می شود , ابرها چشم گیر می شود و کوه ها مه گیر . آسمان که گریه می کند گلها هم اشک می ریزند , شبنم روی گلها , همان اشک چشمان گل بود .
زمانش فرا رسید وآسمان شروع به گریه کردن کرد , اشکها سرازیر شدند قلب آبی آسمان حالا دیگر تیره وتار است .پشت پنجره ها به اشک آسمان نگاه می انداختم و اشک می ریختم , آسمان نیاز به محبت داشت مثل من…
اشکهای آسمان طوفانی به پا کرد که طوفان , کشتی زندگی را در اعماق دریاها غرق کرد وان کشتی ومسافران ان کشتی را به خواب ابد برد . اشکهای آسمان تلالو’ سپیده را کمرنگ کرد.اشکهای آسمان دلهره شب هنگام را بیشتر می کرد سیاهی جاده را بیشتر میکرد , صدای ساز غم انگیز مسافر چشم به راه در کنار جاده را بیشتر میکرد وغم انگیز تر . اشکهای آسمان  قصه مسافر وجاده را طولانی تر میکرد وغمگین تر.
اشکهای آسمان شلوغی شهر را محو کرد وسکوتی سرد را در میان شهر با خود اورد. اشکهای آسمان پرنده های اوازخوان را لانه نشین کرد ودر پایان اشکهای آسمان نوید یک کاووس وحشتناک را در میان دنیای خواب ورویایی به نمایش گذاشت .
ولی من هنوز عاشق اشک های آسمان هستم!

نوشته شده در دو شنبه 23 بهمن 1391برچسب:,ساعت 1:42 توسط narvan| |

با اینکه ازم دوری اما هر وقت دستمو میزارم رو قلبم ، میبینم سر جاتی !


نوشته شده در دو شنبه 23 بهمن 1391برچسب:,ساعت 1:41 توسط narvan| |

 

یک

پنجره برای دیدن


یک پنجره برای شنیــــــــــــــــــدن


یک پنجره که مثل حلقه ی چاهــــــــــــــــــــــــی


در انتهای خود به قلب زمین می رســـــــــــــــــــــــــــــــــــــد


و باز می شود به سوی وسعت این مهربانی مکرر آبی رنـــــــــــــــــــــــگ


یک پنجره که دست های کوچک تنهایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی را


از بخشش شبانه ی عطر ستاره های کریــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم


سرشار می کنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد


و می شود از آنجـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا


خورشید را به غربت گل های شمعدانی مهمان کــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرد


یک پنجره برای من کافیســــــــ*ـ*ـ*ـ*ــــــــ*ـ*ـ*ـ*ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت


*ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ*ـــ ـــــ ــــــ ـــــ ـــــ ــــ ـــــ*ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ*


*ــــــــــــــــــــــــــــــ*ــــــ ـــــ ــــ ـــــ ــــ ـــ*ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ*


*ـــــــــــــــــــــــــ *ــــ ـــ ــــ ــــ ـــ*ــــــــــــــــــــــــــــــــ*


*ـــــــــــــــــــــــــ*ــ ـــ ـــ ـ*ـــــــــــــــــــــــــــــ*


*ــــــــــــــــــــــ*ـ ـ*ـــــــــــــــــــــــ*


*ـــــــــــــــــــــ*ــــــــــــــــــــ*


*ـــــــــــــــــــــــــــــ*


*ــــــــــــــــ*


*ــــــ*

*

نوشته شده در دو شنبه 23 بهمن 1391برچسب:,ساعت 1:28 توسط narvan| |

 



عمریست با خیال تو سر می کنم

لحظه ها گذشت و من صبر کردم

خمیده شد تنم از دوریت اما

زخم زدم به نومیدی و از نداشتنت دیده تر کردم

مو سپید شد در آسیاب زمان

من خویشتن را برای تو فراموش کردم

لحظه لحظه انتظار داشتنت

من باز هم میان بودن و خیال لحظه ها را غرق کردم

صبحی شد و نیامدی چون صبح های دیروزی

امروز به نیت آمدنت کفن به تن کردم

پیغام دیشبت در عالم خواب اما

نه دیگر نمی شد اینبار نیامدنت را باور کردم

عمرم سپری شد برای تو خیالی نیست

افتخار می کنم که لحظه های رفته را با عشق سپری کردم 

نوشته شده در شنبه 21 بهمن 1391برچسب:,ساعت 23:35 توسط narvan| |

 

 

 

نوشته شده در شنبه 21 بهمن 1391برچسب:,ساعت 23:33 توسط narvan| |

نوشته شده در شنبه 21 بهمن 1391برچسب:,ساعت 23:32 توسط narvan| |

نوشته شده در شنبه 21 بهمن 1391برچسب:,ساعت 23:30 توسط narvan| |

نوشته شده در شنبه 21 بهمن 1391برچسب:,ساعت 23:29 توسط narvan| |

نوشته شده در شنبه 21 بهمن 1391برچسب:,ساعت 23:29 توسط narvan| |

نوشته شده در شنبه 21 بهمن 1391برچسب:,ساعت 23:28 توسط narvan| |

نوشته شده در شنبه 21 بهمن 1391برچسب:,ساعت 23:27 توسط narvan| |

 

چهـ قدر سخته دستای کسی رو که دوستش داری

تو دستای یکی دیگه ببینی و...

هیچی نتونی بگی ، جز این که بگی :

آهــآی غریــبه...

مواظب عشقم باش...
 
نوشته شده در شنبه 21 بهمن 1391برچسب:,ساعت 23:27 توسط narvan| |

 

چرا ؟؟؟


 


 


خدایا از تو دلگیرم ... به قولت وفا نکردی .....گفته بودی حق


انتخاب دارم.......!


پس چرا انتخابم دیگری را در آغوش گرفته!!

نوشته شده در شنبه 21 بهمن 1391برچسب:,ساعت 23:24 توسط narvan| |

متنفرم از خاطره هایی که وقتی بهشون فکر می کنم

 



 میگم : وای من چقدر احمق بودم !!!


 


 


 عکس   اس ام اس جملات عاشقانه خیانت بی وفایی

نوشته شده در شنبه 21 بهمن 1391برچسب:,ساعت 23:23 توسط narvan| |

فکــر می کــردم
در قلب تــ ـــ ـــو
محکومم به حبــس ابد!!
به یکبــاره جــا خــوردم ...
وقـــتی
زندان بان برســـرم فریاد زد:
هــی..
تــو
آزادیـــــ!
.
.
.
و صـــدای گامهای غریبهـــ ای که به سلـــول من می آمـــد !!..



یــادم بــاشـــد ، امشب بعضی از آرزوهایمــ را دَم ِ در بگذارم
تــا رفتگـــر ببــــرد ! بیچــاره او ...
ما بقــی را هم نقــدا" بــا خود بــه گور می بـــرم
ما بقــی همــان " آرزوی بــا تــو بودن " است
نتــرس جانکم !
حتــی آرزوی ِ داشتنت را هم بــه کســی نمی دهم ...


چـه قدر تلـــخ شده ای
این روزهــا ...
قندهــایت را
در دل ِ چه کسی آب می کنیــــ ؟!



هیچ قــــطاری از این اتــــاق نمی گذرد
من اینجــــا نشسته ام
و با همین سیـــــ ـگار
قــــطار می آفرینم
نمی شنـــوی ...!؟
سرم دارد سوتــــــ ــ ـ می کشد ...



و این نــهایت شعــر است :
دوسـتت دارمــ ــ ــ
.
.
.
عبارتی کـه هیــچ شاعــری
تــوی گیومــه

محــدودش نمی کـــند…


 

نوشته شده در شنبه 21 بهمن 1391برچسب:,ساعت 23:8 توسط narvan| |

نمایش احساسات با عکس های زیبا

یه مرد با چشم هایش عاشق می شود یه زن با گوش هایش ...
برای همینه که زن ها آرایش میکنن و مردها دروغ میگن


نوشته شده در شنبه 21 بهمن 1391برچسب:,ساعت 23:12 توسط narvan| |

 



همیشه صدایی بود که مرا آرام میکرد،

همیشه دستهایی بود که دستهای سردم را گرم میکرد

همیشه قلبی بود که مرا امیدوارم میکرد،

همیشه چشمهایی بود که عاشقانه مرا نگاه میکرد

همیشه کسی بود که در کنارم قدم میزد ، همیشه احساسی بود که مرا درک میکرد

حالا من و مانده ام یک دنیای پوچ ، نه صداییست که مرا آرام کند

و نه طبیبیست که مرا درمان کند



همیشه دلتنگی بود و انتظار ، همیشه لبخند بود و به ظاهر یک عاشق ماندگار

امروز دیگر مثل همیشه نیست ، حس و حال من مثل گذشته نیست

امروز دیگر مثل همیشه نیست ، من هم طاقتی دارم ، صبرم تمام شدنیست

شاید اگر مثل همیشه فکر کنم ، هیچگاه نخواهم توانست فراموشت کنم

همیشه جایی بود که با دیدنش یاد تو در خاطرم زنده میشد ،

همیشه آهنگی بود که با شنیدنش حرفهایت در ذهنم تکرار میشد



آن لحظه ها همیشگی نبود ، عشق تو در قلبم ماندنی نبود ،

بودنت در کنارم تکرار نشدنی بود!

آری عشق های این زمانه همین است ، زود می آید و زود میگذرد...

تا عشق تو آمد در قلبم، تو رفتی ، تا آمدم بگویم نرو ،رفته بودی ،

تا خواستم فراموشت کنم خودم را فراموش کردم

همیشه کسی بود که به درد دلهایم گوش میکرد ،

همیشه کسی بود که اشکهایم را از گونه هایم پاک میکرد ،

اینک من مانده ام و تنهایی ، ای یار بی وفای من کجایی ؟

یادی از من نمیکنی ، بی وفاتر از بی وفایی ، بی احساستر از تنهایی

دیگر نمیخواهم همیشه مثل گذشته باشم ، میخواهم آزاد باشم ،

میخواهم دائما پیش خودم بگویم که تا به حال کسی مثل تو را در قلبم نداشتم!


 

 


 

نوشته شده در شنبه 21 بهمن 1391برچسب:,ساعت 23:6 توسط narvan| |




 




تو آیا عاشقی کردی بفهمی عشق یعنی چه؟
تو آیا با شقایق بوده‌ای گاهی؟
نشستی پای اشکِ شمعِ گریان تا سحر یک شب؟




تو آیا قاصدک‌های رها را دیده‌ای هرگز،
که از شرم نبود شاد‌پیغامی،
میان کوچه‌ها سرگشته می‌چرخند؟
نپرسیدی چرا وقتی که یاسی، عطر خود تقدیم باغی می‌کند
چیزی نمی‌خواهد




و چشمان تو آیا سوره‌ای از این کتاب هستی زیبا،
تلاوت کرده با تدبیر؟




تو از خورشید پرسیدی، چرا
بی‌منت و با مهر می‌تابد؟
تو رمز عاشقی، از بال پروانه، میان شعله‌های شمع، پرسیدی؟
تو آیا در شبی، با کرم شب‌تابی سخن گفتی
از او پرسیده‌ای راز هدایت، در شبی تاریک؟




تو آیا، یاکریمی دیده‌ای در آشیان، بی‌عشق بنشیند؟
تو ماه آسمان را دیده‌ای، رخ از نگاه عاشقان نیمه‌شب‌ها بربتاباند؟
تو آیا دیده‌ای برگی برنجد از حضور خار بنشسته کنار قامت یک گل؟
و گلبرگ گلی، عطر خودش، پنهان کند، از ساحت باغی؟




تو آیا خوانده‌ای با بلبلان، آواز آزادی؟



تو آیا هیچ می‌دانی،
اگر عاشق نباشی، مرده‌ای در خویش؟
نمی‌دانی که گاهی، شانه‌ای، دستی، کلامی را نمی‌یابی ولیکن سینه‌ات لبریز از عشق است…




تو پرسیدی شبی، احوال ماه و خوشه زیبای پروین را؟
جواب چشمک یک از هزاران اخترِ آسمان را، داده‌ای آیا ؟!




ببینم، با محبت، مهر، زیبایی،
تو آیا جمله می‌سازی؟




نفهمیدی چرا دل‌بستِ فالِ فالگیری می‌شوی با ذوق!
که فردا می‌رسد پیغام شادی!
یک نفر با اسب می‌آید!
و گنجی هم تو را خوشبخت خواهد کرد!




تو فهمیدی چرا همسایه‌ات دیگر نمی‌خندد؟
چرا گلدان پشت پنجره، خشکیده از بی‌آبیِ احساس؟
نفهمیدی چرا آیینه هم، اخمِ نشسته بر جبینِ مردمان را برنمی‌تابد؟



نپرسیدی خدا را، در کدامین پیچ، ره گم کرده‌ای آیا؟




جوابم را نمی‌خواهی تو پاسخ داد، ای آیینه دیوار!!؟
ز خود پرسیده‌ام در تو!
که عاشق بوده‌ام آیا!!؟
جوابش را تو هم، البته می‌دانی
سکوت مانده بر لب را
تو هم ای من!
به گوش بسته می‌خوانی


 

 

نوشته شده در شنبه 21 بهمن 1391برچسب:,ساعت 23:3 توسط narvan| |

 

دنیا سه پیچ داره : تولد ، رفاقت و مرگ. سر پیچ دوم دیدمت تا پیچ سوم باهاتم
گروه اینترنتی ایران سان
لطفا پلک مرا بردار به ابرویم گره بزن تا دیگر اشتباهی خواب آمدنت را نبینم...
گروه اینترنتی ایران سان
لعنتی هـَرچــه داشتــَم رو کـَردَمـ ! امــاتــو... اســیر نشــدی... سیــر شــدی!
گروه اینترنتی ایران سان
دست هایت...
کجاست...
که کنار بزند...
دلتنگی ام را...
گروه اینترنتی ایران سان
مـهـربـان کـه مـیـشـوی . . . دلـم بـیـشـتـر تـنـگ مـی شـود بـرایـت . . .
نوشته شده در شنبه 21 بهمن 1391برچسب:,ساعت 23:3 توسط narvan| |

 




از
از "تو" بدم می آید! ... ببخشید!

تو سنگی!
و من یک تکه شیشه!
"سنگ بودن تو" شاید که شوخی باشد
"ولی شکستن من"
جدی است!

***

از "تو" بدم می آید!
ببخشید!
از واژه ی "تو"
چه می شد اگر همه شعر های "من"
با "تو "آغاز نمی شد؟!

***

می خواهم گریه کنم!
وقتی که زبانت می گیرد
و مرا- لحظه ای- "شما" خطاب می کنی
"من"فاصله "شما"را با "تو"
چگونه باید پر کنم؟
نوشته شده در شنبه 21 بهمن 1391برچسب:,ساعت 23:1 توسط narvan| |

 

 

غم دوری از چشات منو آخر میکشه
به خودم میگم میای بیخودی دلم خوشه
بیخودی فکر میکنم یه روز از راه میرسی
دوباره میبینمت توی اوج بی کسی



بیخودی منتظرت لب جاده میشینم
بیخودی هر ثانیه تو رو از دور میبینم
بیخودی دلم خوشه به دنبال دیدنت
ساعت و کوک میکنم لحظه ی رسیدنت



بیخودی حروم میشن لحظه هام به پای تو
تو که دوستم نداری از خیال من برو
غم دوری از چشات دلمو میلرزونه
بی ستاره شدم و هیچ کسی نمیدونه



غم دوری از چشات منو آخر میکشه
به خودم میگم میای بیخودی دلم خوشه
بیخودی فکر میکنم یه روز از راه میرسی
دوباره میبینمت توی اوج بی کسی



بیخودی حروم میشن لحظه هام به پای تو
تو که دوستم نداری از خیال من برو
غم دوری از چشات دلمو میلرزونه
بی ستاره شدم و هیچ کسی نمیدونه



 

 

نوشته شده در شنبه 21 بهمن 1391برچسب:,ساعت 22:44 توسط narvan| |

 

اگه رفتی اگه تنها موندم

کاش همون ادم سابق بودی



منو یادت نمیاد میدونم تا همین جاشم ازت ممنونم

دیگه حتی نفسم در نمیاد کاری جز دعا ازم بر نمیاد

برو خوش باش برو شیرینم

من به اینده تو خوش بینم



برو که الهی خوش بخت بشی مثل من درد جدایی نکشی

نوش جونت همه بی کسیام برو خوشبخت بشی

منو ول کردی با دلواپسیام برو خوشبخت بشی

اگه رفتی اگه تنها موندم برو خوشبخت بشی

اگه تو خاطره هات جا موندم برو خوشبخت بشی



نوش جونم که همش دلتنگم نگران من نباش

اگه گریه داره این اهنگم نگران من نباش

اگه عمرم داره از کف میره نگران من نباش

اگه هر شب نفسم میگیره نگران من نباش



کاش که میشد با دلم میساختی تو همنوز دل منو نشناختی

کاش مثل گذشته عاشق بودی کاش که اون ادم سابق بودی

برو خوش باش برو شیرینم من به اینده تو خوش بینم

برو که الهی خوشبخت بشی مثل من درد جدایی نکشی



نوش جونت همه بی کسیام برو خوشبخت بشی

منو ول کردی با دلواپسیام برو خوشبخت بشی

اگه رفتی اگه تنها موندم برو خوشبخت بشی

اگه تو خاطره هات جا موندم برو خوشبخت بشی



نوش جونم که همش دلتنگم نگران من نباش

اگه گریه داره این اهنگم نگران من نباش

اگه عمرم داره از کف میره نگران من نباش

اگه هر شب نفسم میگیره نگران من نگران من نگران من نباش
 

 

نوشته شده در شنبه 21 بهمن 1391برچسب:,ساعت 22:47 توسط narvan| |

 

روی دلای آدما هرگز حسابی وا نکن
از در نشد از پنجره، زوری خودت رو جا نکن
آدمکای شهر ما، بازیگرایی قابلن
وقتش بشه یواشکی رو قلب هم پا می ذارن



تو قتلگاه آرزو عاشق کشی زرنگیه
شیطونک مغزای ما دلداده دورنگیه
دلخوشی های الکی، وعده های دروغکی
عشقاشونم خلاصه شد، تو یک نگاه دزدکی



آدمکای شب زده، قلبا رو ویرون میکنن
دل ستاره ی منو، از زندگی خون میکنن
ستاره ها لحظه ها رو، با تنهایی رنگ میزنن
به بخت هر ستاره ای، آدمکا چنگ میزنن



عمری به عشق پر زدن قفس رو آسون میکنن
پشت سکوت پنجره چه بغضی بارون میکنن!
مردم سر تا پا کلک، رفیق جیب هم میشن
دروغه که تا آخرش، همدل و هم قسم میشن



رو دنده حسادتا زندگی رو میگذرونن
عادت دارن به بد دلی نمی تونن خوب بمونن
قصه روزگار اینه، به هیچ کسی وفا نکن
روی دلای آدما هرگز حسابی وا نکن


 


 

نوشته شده در شنبه 21 بهمن 1391برچسب:,ساعت 22:55 توسط narvan| |

قرار شـد اشکـَنـَـک باشد و سر شکستـَنَـک


اما این بازی که تو راه انداختی ...


سراسر دل شکستنـَـک بود و بس!







دیـــــــــگر
باشکر یا بدون شکر چه فرق میکند
از وقتی
فنجان بی وفایی های دنیا را سر کشیده ام
دهـــــــــــانم طعم تلخ روزمرگـــــــــی میدهد






هـــمــیــشــه نــــه

ولــــی گـــاهـــی

مــیــان بـــودن و خـــواســتـن

فـ ـاصـلــه مـــی اُفــتــد

وقـ ـتــهــایـــی هـــســت کـــه

کــســی را بـــا تــمـــام وجــــود میخواهــــی

ولــــــی نــــبـــــــایــــد کــنـــارش بــــاشـــی ...
وقتی که میگویی دوستت دارم

اول روی این جمله فکر کن

شاید نوری را روشن کنی

که خاموش کردن آن

به خاموش شدن او ختم شود!!



نوشته شده در چهار شنبه 18 بهمن 1391برچسب:,ساعت 19:28 توسط narvan| |

 

 

میگمــ خداحافظ

کهـ تو چشمــ تـَر کنی و بگـــی:

کجــآ؟ مگه دستــِ خودتهـ این اومدن و رفتن؟

کهـ سفت بغلمــ کنی و بــگی:


هیچ رفتــنی تو کار نیستــ

همین جـآ " به دلتـــ اشاره کنی" جاتهـ تا همیشه

آخرِ سرش محکمــ بگی: شیر فهم شد؟؟

و مَن، دل ضعفهـ بگیرم از این همه عاشقانهـ های ِ محکمت!!!


 

نوشته شده در چهار شنبه 18 بهمن 1391برچسب:,ساعت 19:25 توسط narvan| |

 

می اندیشم زندگی رویاییست و بال و پری دارد به اندازه عشق.
بیاندیش که اندازه عشق در زندگیت چقدر است؟
آثار عشق در کجای زندگیت است؟



دلم به حال عشق می سوزد
چرا سالهاست کسی را عاشق ندیده ام ؟
مگر نمی دانیم برای هر کاری عشق لازم است



رهگذری آرام از کنارم می گذرد و بدون احساسی می گوید : صبح بخیر
صدایش در صدای باد و باران گم می شود و به گوش قلبم نمی رسد

زمان می گذرد و در انتهای راه می فهمی چقدر حرف نگفته در دل باقی ماند
حرفهایی که می توانست راهی به سوی عشق باشد
حرفهای ناتمامی که در کوچه های بن بست زندگی اسیرند
ناگهان لحظه غربت می رسد و تو در میابی که چقدر زود دیر شده



به تکاپو می افتی ... در غربت بیابان، در کوچ شبانه پرستوها
در لحظه وصال موج و ساحل دنبال عشق می گردی.
دیر شده خیلی دیر



هر روز دوست داشتن را به فردا می انداختی و حالا می بینی دیگر فردایی وجود ندارد
سالها چشمت را به رویش بسته بودی و نمی دانستی
و یا شاید نمی فهمیدی



امروز حرف حقیقت را باور می کنی ...
اما افسوس که خیلی زودتر از آنچه فکر می کردی دیر شده



آن كس كه لذت یك روز زیستن و عاشق بودن را تجربه كند،
انگار كه هزار سال زیسته و آنكه امروزش را قدر نمیداند،
هزار سال هم به كارش نمی آید !



اگه بگن یه روز واسه زندگی کردن فرصت دارین
اگه اعلام کنن دنیا داره تموم میشه



تمام خطوط تلفن اشغال میشه واسه دوستت دارم گفتن ها
یعنی در آخرین لحظات تازه به اون کسی که واقعا دوستش داریم ابراز علاقه میکنیم



در همان یك روز دست بر پوست درخت می كشین ...
روی چمن میخوابین
كفشدوزك ها رو تماشا میکنین ...



سرتونو را بالا میگیرین ... و ابرها را میبینین
انگار که بار اوله اونهارو میبینین و به آنهائی كه نمیشناسین سلام میکنین
غصه نباید بخورین ... وگرنه همین یه روز رو هم با غصه خوردن از دست میدین ...



شما در همان یك روز آشتی میکنین و می خندین می بخشین
تازه میفهمین عاشق بودین و نمیدونستین
این قدر که غرق در زندگی بودین
هیچوقت نه به کسی محبت کردین و
نه اجازه محبت کردن رو به کسی دادین



دلم میسوزه واسه آدم هایی که همیشه در فردا زندگی میکنن
به خیال داشتن عمر نوح



خدایا .. من همانی هستم که وقت و بی وقت مزاحمت می شوم
همانی که وقتی دلش می گیرد و بغضش می ترکد، می آید سراغت
من همانی ام که همیشه دعاهای عحیب و غریب می کند
و چشم هایش را می بندد و می گوید
من این حرف ها سرم نمی شود. باید دعایم را مستجاب کنی



همانی که گاهی لج می کند و گاهی خودش را برایت لوس می کند
همانی که نمازهایش یکی در میان قضا می شود و کلی روزه نگرفته دارد
همانی که بعضی وقت ها پشت سر مردم حرف می زند
گاهی بد جنس می شود البته گاهی هم خود خواه
حالا یادت آمد من کی هستم



خدایا می خواهم آنگونه زنده ام نگاه داری که نشکند دلی از زنده بودنم
و آنگونه مرا بمیرانی که کسی به وجد نیاید از نبودنم


 


 

نوشته شده در چهار شنبه 18 بهمن 1391برچسب:,ساعت 19:13 توسط narvan| |

 

ذره ذره های وجودم را به تارهای نازک حس گنگی پیوند می زدم تا امید جوانه زند.

اما...

دریغ که جوانه

بی حضور دل خشکید!






آه نوشت: دیوار ترک خورده، همان خاک است!

لطفا تکیه ندهید.

اهن می پوسد من که خاک بودم جای خود





زندگی من در همان دوران کودکی به پایان رسید



 


 

نوشته شده در جمعه 13 بهمن 1391برچسب:,ساعت 17:26 توسط narvan| |

اشکـــــ هـــــای شــــور مـــــن چـــــه بی حوصله ا نــد و حرفهای تــــــو چــــه تـــــلخ ...
کــــــاش یــک جــــرعه از ایــــن تلخـــی می نوشیــــــدی ، و بـــــعد مـــــــرا به دستــــــــ خــــاک می سپـــــــردی ..






چـه اشـتـبـاه بـزرگـیسـت.......
تلخ کردن زندگی خود
بـرای کـسـی کـه......... در دوری مـا
شـیـریـن تـریـن لـحـظـات
زنـدگـیـش را سپری مـی کـند.






شبیـــه کســـی شده ام

کــه پشتـــــــ دود سیگــارش با خود می گویــد :

... بایــد تـَرکـــــــ کنـــم !

ســیگــار را...

خانــــه را...

زندگـــی
را...

و باز پُــکــی دیگــــر می زند..




به خودت می آیی،

یادت می آید دیگر نه کسی است که از پشت بغلت کند،

نه دستی که شانه هایت را بگیرد،

نه صدای که قشنگ تر از باد باشد

تنهایی
یعنی این..



 

نوشته شده در جمعه 13 بهمن 1391برچسب:,ساعت 17:24 توسط narvan| |

بعضی چیزها را " باید " بنویسم

نه برای اینکه همه " بخونن " و بگن " عالیه "

برای اینکه " خفه نشم "

همین !!




یه وقتــــــایی هست که جواب همه نگرانیـــات و دلتنگیات
میشــه یه جمله
که میكوبن تو صورتــــت
"بهم گیر نـــــــده، حوصله ندارم ".......!





گاهــــی هیـــچ کــــس را نــداشــتـ ـه بـــاشـــی بهتــــر است

داشتــــن بعضــــی هـــا

تنهــــاتــــرت مـــی کــنــد . . .

نوشته شده در جمعه 13 بهمن 1391برچسب:,ساعت 17:20 توسط narvan| |

 

عشق همیشه نافرجام است برای درخت ها !
به آسمان هم که برسند به همدیگر نمی رسند ؛ تبر ها مگر کاری کنند !






دل تنگم!
دل تنگِ خیلی چیزها
دل تنگ این همه دل تنگی ها
چیزهایی که بر من گذشت و هرگز باز نخواهد گشت!
دل تنگم
دل تنگ نیمه شبهای دل تنگی
دل تنگ این همه نبودن ها
دل تنگ این همه دل تنگی ها
دل تنگ عهدهایی که کسی آنها را نبست
دل تنگ تمام چیزهایی که میشد باشد و نیست
و تمام هست هایی که نیست!
حتی آنان که دلشان برایم تنگ نخواهد شد!!
دل تنگ تر نیز خواهم شد
می رسد روزی که بگویم:
دلم برای آن روزها ی دل تنگی تنگ شده!!

  


زندگیِ من آرام می گذشت.

اتفاقی نمی افتاد..!
تا این که سکوتی تمامِ وجودم را دگرگون کرد!
بی صدا آفتابی شد.. و دستِ مرا گرفت و به راهِ نوشتن کشید!
آری سکوت!
سکوتی که مشحونِ تحمل هاست..
سکوتی که از دنیا بریده است!
کاش نبود.. اما وجودِ من آن را شدیدتر می کند.
آی..! ای سکوتی که بی رحمانه مرا غرقِ محبت می کنی!
نمی خواهم.. محبت نمی خواهم!
آی صدای آشنا!... بد آمدی..چند روزی جرقه زدی رفتی.
تماشای تو وقت می خواست
گوشِ من پاسخی ندید
دلم می خواهد صدایت را بشنوم..
همین!



  
 


 

نوشته شده در جمعه 13 بهمن 1391برچسب:,ساعت 17:20 توسط narvan| |

 

امشب یهو دلــــــــــــم کودتا کرد...
تو رو می خواســـــــــــت..
.
.
.
.
.
.
.
ســَـرَم رو کردم زیر ِ بالشت
آروم به دلـــــــــــم گفتم
خــــــــــفه شو....
دوره دموکراسی گذشته.... می زنم لهـــــــــت میکنم!!!!!!!!


http://s2.picofile.com/file/7344165806/992.jpg




اسمش را می گذاریم دوست مجازی
اما آنسو یک آدم حقیقی نشسته
خصوصیاتش را که نمی تواند مخفی کند
وقتی دلتنگی ها و آشفتگی هایش را می نویسد
وقت می گذارد برایم، وقت می گذارم برایش
وقتی در صحبت هایم به عنوانِ دوست یاد می شود
مطمئن می شوم که حقیقیست
هرچند کنار هم نباشیم
هرچند صدای هم را هم نشنیده باشیم،
من برایش سلامتی و شادی آرزو دارم
هرکجا که باشد...





یادش بخیر کودکی!

قهر میکردیم تا قیامت ...... و لحظه ای بعد قیامت می شد



 


 

نوشته شده در جمعه 13 بهمن 1391برچسب:,ساعت 17:7 توسط narvan| |

خاطراتت صف کشیده اند !

یکی پس از دیگری ...

حتی بعضی هاشان آنقدر عجولند که صف را بهم زده اند !!

و من ...

فرار می کنم

از فکر کردن به تو

مثل رد کردن آهنگی که ...

خیلی دوستش دارم خیلی !!!






   تو نیامده بودی که جای خالیت را پر کنی

آمده بودی ببینی من با جای خالیت چه می کنم . . .
  



مرا زمانی از دست دادی
كه میان روزمرگی هایت گم شده بودی
و تو فرصت آن را نداشتی
كه دلتنگم باشی
عجب از من!!!
... تمام دلمشغولی ام تو بودی...
تمامی دقایقم با تو می گذشت
اما حتی در لابه لای دفتر خاطراتت هم نبـــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــودم!!!


    

نوشته شده در جمعه 13 بهمن 1391برچسب:,ساعت 17:12 توسط narvan| |

 

در مسیر کودکی تا بزرگسالی چه بلایی سرمون میاد که گاهی اینقدر سنگ می شیم ؟؟؟
از چه چیزی فاصله میگیرم که اوضاع مون قمر در عقرب میشه ؟

با عرض معذرت از اینکه به سنگ بی احترامی شد ... سنگ هم دلش میشکنه اما آدمها... بماند ..


میخواهم برایت تنهایی را معنی کنم!
در ساحل کنار دریا ایستاده ای ,
هوای سرد ,
صدای موج
انتظار انتظار انتظار
... ... به خودت می آیی ,
یادت می آید دیگر نه کسی است که از پشت بغلت کند ,
نه دستی که شانه هایت را بگیرد ,
نه صدای که قشنگ تر از صدای دریا باشد
اسم این تنهایی است





دلـم گـرفته است ...
نه اینـکه کسی کاری کرده باشد نه ...
من آنقدر آدم گریز شده ام که کسی کارش به اطراف من هم نمی رسد..
دلم گرفتـه است که آنچه هستم را نمی فهمند ...
و آنچه هستند را میپذیرم ...
و دنیـا هم به رویش نمی آورد این تنـاقض را ...



 
نوشته شده در جمعه 13 بهمن 1391برچسب:,ساعت 16:53 توسط narvan| |

 

یکی خیلی دور اما نزدیک

یکی خیلی نزدیک اما دور دور

خیلی سختر از اونیه که تصور کنی

نزدیک کسی باشی که بدونی دلش برای کسی در دوردست می تپه

و انچنان دور باشی از اون که ندونه در همین حوالی کسی است که ....

چقدر تلخه ولی ....

نگاه کنی به چشماش و بدونی که منتظر اومدن کسی هست که غیر از توئه

نگاهت کنه و بدونی که تو فکرش کسی هست که تو نیستی

باهاش حرف بزنی و بدونی که صدای کسی تو گوششه که صدای تو قابل شنیدن نیست

و باهات حرف بزنه اما میدونی حرفایی میزنه که دنبال ردی و شاید راهی برای با او بودنه

و تو

صبورانه ... دردمندانه .... عاشقانه بهش بگی

اگه دوستش داری رهاش نکن

اگه دوستش داری براش هر کاری میتونی بکن

فک کن که اگه اینبار تلاش نکنی دیگه فرصتی نداری

بهش بگی که چیکار کنه موفق بشه و چیکار کنه که شکست نخوره

سخته شاید تو ندونی



 

نوشته شده در جمعه 13 بهمن 1391برچسب:,ساعت 13:7 توسط narvan| |


Power By: LoxBlog.Com